روح در بدرم ،
در وحشتی بی امان
از یک عمر همنشینی
با جسم تفکر فروش فرو مایه ام !
که عاشقانه گردن به پیشواز ساطور داشت !!
و روز را به بهای تاریکی فروخت .
پریشان حال و درمانده ،
خسته و رنجور
در جاده انتظار
چشم بر آسمان کبود دوخته ،
گویی قصد سفر و رهایی دارد .!!!
ج _ علیخانی
نظرات شما عزیزان: