با تو در ثانیه ها
کاش دلها در چهره ها بود

زندگی پرنده مشرق زمین فلسفه و عرفان گاهی باید رفت من خودمم عصر نفرین شده


 




نویسنده : جعفر علیخانی تاریخ :

وعده ی ما لب دریا


عصر ما عصر فریبه                       عصر اسمهای غریبه

عصر پژمردن گلدون                      چترای سیاه تو بارون

شهر ما سرش شلوغه                 وعده هاش همه دروغه

آسموناش پر دوده                        قلب عاشقاش کبوده

کاش تو قحطی شقایق                 بشینیم توی یه قایق

بزنیم دل و به دریا                         من و تو تنهای تنها

خونه هامون پر نرده                      پشت هر پنجره پرده

قفسا پر پرنده                             لبای بدون خنده

چشما خونه ی سواله                  مهربون شدن محاله

نه برای عشق میلی                    نه کسی به فکر لیلی

کاش تو قحطی شقایق                بشینیم توی یه قایق

بزنیم دل و به دریا                        من و تو تنهای تنها

اونقده میریم که ساحل                از من و تو بشه غافل

قایق و با هم میرونیم                   اونجا تا ابد می مونیم

جایی که نه آسمونش            
     نه صدای مردمونش

نه غمش نه جنب و جوشش          نه گلای گل فروشش

مثل اینجا آهنی نیست                 مثل اینجا آهنی نیست

پس ببین یادت بمونه                    کسی هم اینو ندونه

زنده بودیم اگه فردا                      وعده ی ما لب دریا   

زنده بودیم اگه فردا                      وعده ی ما لب دریا

 

                        « مریم حیدر زاده »

               




نویسنده : جعفر علیخانی تاریخ :

 

 


 

 

 

با تشکر از تمامی دوستانی که اظهار لطف دارن در مورد وبلاگ و مطالب اون

 باید به اطلاع برسونم که در صورت ارسال مطالب ،

  داستان و یا اشعار مرتبط با موضوع از سوی شما ،

   به نام خودتون در وبلاگ درج میشه .

   برای هماهنگی بیشتر میتونید از طریق  

قسمت نظرات وبلاگ یا صندوق تماس با ما " اطلاع بدید.

   بهترین اوقات رو براتون آرزو دارم.

مدیریت وبلاگ




نویسنده : جعفر علیخانی تاریخ :

قورباغه نباش


مارها قورباغه ها را میخوردند و قورباغه ها غمگین بودند !

قورباغه ها به لک لک ها شکایت کردند

لک لک ها مارها را خوردند و قورباغه ها شادمان شدند !

لک لک ها گرسنه ماندند و شروع کردن به خوردن قورباغه ها

قورباغه ها دچار اختلاف دیدگاه شدند.

عده ای از آنها با لک لک ها کنار آمدند

و عده ای دیگر خواهان بازگشت مارها شدند

مارها بازگشتند و همپای لک لک ها شروع به خوردن قورباغه ها کردند

حالا دیگر قورباغه ها متقاعد شده اند که:

برای خوردن به دنیا می آیند!!!

تنها یک مشکل برای آنها حل نشده باقی مانده است!!! ؟

اینکه نمی دانند

توسط دوستانشان خورده می شوند یا دشمنانشان!!! ... !!؟؟؟


 « منوچهر احترامی داستان نویس »




نویسنده : جعفر علیخانی تاریخ :

اشک ناکامی


بریز ، ای اشک ناکامی ، به روی دفترم امشب

 

به روی دفتر پر خاطرات دلبرم امشب

 

بریز ، اما کمی دور از نگاه مادرم امشب

 

که او در خواب و من ، می سوزد از تب پیکرم امشب !!




نویسنده : جعفر علیخانی تاریخ :

عصر دروغین آدمیت


در هراسی دهشتبار از زندگی بی سر و ته ام

سر که نه ، آغاز دل زدگی از تمام زنده بودنم

همان آغاز بی انجام تمام تیره روزی هایم

از پنجره روز گریزانم !!

تا شاید روح سرکشم

پس از سالها بدبختی و در بدری

در عصر دروغین آدمیت :

بیزار از عریانی زخم های پستی و هرزگی آشکار !

 فارغ از فریب و دروغ و هرزه دری های پنهان ، !

 بیمناک از قربانی کردن اعتماد در جاده خیانت !

و عاصی از برتری فاحشه گان فکری بر روسپیان تنی !

با چشمی گریان از حضور متعفن آدمی

در زمین سبز خدا

در آغوش سیاهی شب

 دمی بیاساید.


ج _ علیخانی

 




نویسنده : جعفر علیخانی تاریخ :

زیر پوست شهر


بیا تا برایت بگویم ،

در زیر پوست شهر چه می گذرد .!!؟

بیا تا برایت بگویم ،

از دلواپسی ها ،

از دلتنگی ها ،

از دنیای پر مکر و فریب ،

از بازیگران نیمه شبهای گنه آلود تنهایی !!

از مردمان اسیر در چنگال رسوایی !!

تا شاید ...

دور شوی از این خاک غریب !!

تا شاید...

دور شوی از این شهر فریب !!

تا شاید...

« با تو در ثانیه ها » 

خودم را پیدا کنم . !!


ج _ علیخانی

 




نویسنده : جعفر علیخانی تاریخ :

قربانی هبوط


جسم خاکی ام ،

تمامی دارایی ام ،

از روزهای نداری ام بود .

با آرزوهای داشته و نداشته ام

آن را قربانی هبوط روحم کردم !!

تا شاید روح عصیانگر و در به درم

پس از مرگم ،

در اوج آسمانها تسکین یابد.!!


ج _ علیخانی




نویسنده : جعفر علیخانی تاریخ :

دور و بری ها


چه سخته

چقدر دشوار و درد آوره

وقتی بخوای رنگ صداقت و پاکی رو

توی چهره ی آدمهای دور و برت... !!

(معذرت میخوام یادم رفت  یه کلمه جا موند)

توی چهره ی نقاب آدمیت زده ی دور و بری هات ،

همونایی که ضرب المثل «  گرگ خفته در لباس میش  »

رو به یادمون میندازن ،

پیدا کنی !!!!

میدونی ...... ؟؟؟  آخه چهره نقاب زده ی اونا ....

بد جوری رنگ و وارنگه . !!!!!

 

ج _ علیخانی

 

 




نویسنده : جعفر علیخانی تاریخ :

تمامش کن


به یک جایی از زندگی که رسیدی ، !!!

می فهمی...

رنج را نباید امتداد داد !!!

باید مثل چاقو که چیزها را میبرد

و از میانشان می گذرد.

از بعضی آدمها بگذری و برای همیشه تمامشان کنی . !!!!




نویسنده : جعفر علیخانی تاریخ :

من و تو همسفریم


با توام...

 مسافر لحظه های تنهایی

من و تو همسفریم !

با کوله باری از حسرت و آه ،

با دردهای مشترک ،

با سینه ای چاک چاک از

دشنه نا کسی کسان ،

همون کرکسان مخفی

در لباس آشنایان

حالا که هم قدمیم

و چشامون خیره به انتهای جاده ست ،

حیفه حرفهام رو ندونی

پس ببین ، یادت بمونه !!

کسی یم ، اینو ندونه !!

اون موقع که چشات ابریه و غم باریدن داره !

اون موقع که حس میکنی خورشید دلت رو

ابر های تاریک دلتنگی پوشونده !

اون موقع که غصه داری !

اون موقع که صدات خسته و تنهاست !

اون موقع که آرزوهات ته فرداست !

اون موقع که زندگیت لگد مال تحقیره !

اون موقع که امیدت به تقدیره !

اون موقع که دردت شده مخفی !

بدون منم کنارتم

با تو

و مسافر همون جاده یی که ،

 تو در امتداد ثانیه هاش قدم می زنی....

آری ....

من و تو همسفریم ....

 اینک ....

کوله بارت را ببند ، قدم بردار

هراسی از جاده به دل راه نده !

تو تنها نیستی....!!

من و تو هم نفسیم..

هم نفس دلتنگی

من و تو همسفریم..

همسفر جاده ی تنهایی . !!!


« ج _ علیخانی »



 

 

 




نویسنده : جعفر علیخانی تاریخ :

من عاشق پرنده بودم

 

مترسك گفت :

اي گندم تو گواه باش ،

كه مرا براي ترساندن آفريدند .!!

اما من عاشق پرنده اي بودم ،

كه از ترس‎ ‎‏من از گرسنگي مرد .!!




نویسنده : جعفر علیخانی تاریخ :

مترسک


آهای مردم....

 

کلاغهای سیاه ،

 

دروغ و خیانت ،

 

به تاراج بردند

 

کشتزار زندگیتان را !!

 

مترسک ... تان ... کو...؟؟...کجاست؟؟

 

مرده ست ؟؟


ج_ علیخانی




نویسنده : جعفر علیخانی تاریخ :

زخم عریان


شبانگاهان ....


که روح انسانیت ،


از کالبد آدمیت ،


رخت بربست و .... مرد ....!!!!!!!


سپیده دمان ....


خود را لاشه ای سرگردان و متعفن از


زخم عریان ، دروغ و خیانت در دنیای ،


مرگ به ظاهر زندگی ،


یافتم.


ج _ علیخانی

 




نویسنده : جعفر علیخانی تاریخ :

راستی روح

 


راستی نهفته در روحت را ،

 

جز دردی بزرگ ،!

 

یا شادمانی ای بزرگ ،!

 

نمی تواند آشکار کند .

 

اگر می خواهی راستی ات را نمایان سازی ،

 

یا باید در روشنایی روز برهنه به رقص آیی ،!!!

 

یا صلیب خویش را بر دوش کشی . !!!!

 


« جبران خلیل جبران »




نویسنده : جعفر علیخانی تاریخ :

 آخرين شعر مرا قاب کن و ،

پشت نگاهت بگذار،

تا که تنهاييت از ديدن آن جا بخورد

و بداند که دل من با تو است،

در همين يک قدمی .!!!

 




نویسنده : جعفر علیخانی تاریخ :

در تلاطم ثانیه ها

 

 

 

در تلاطم ثانیه های گنگ زمان ،

و سکوت سرد و تاریک تنهاییم

غرق در تمنای رویای  « با تو بودن » ام

آه .....چه سرد و پر عطش می رقصند !!

عقربه های ساعت دیواری اتاقم ،

و چه جانفرسا نفس می کشم !!

آنگاه که ......... کنارم نیستی...!!!!


ج _ علیخانی

 


 

 

 

 


 

 

 

 

 


 



 

 

 


 

 

 

 

 


 

 

 

 

 

 


 

 

 


 

 

 

 

 


 

 





نویسنده : جعفر علیخانی تاریخ :

پاکی

 

برخی در رنج پاکی می جویند ،!!!!


و برخی جزء با کثافت


نمی توانند خود را پاک کنند. !!!!




نویسنده : جعفر علیخانی تاریخ :

روح سرگردان

 


 آه.... ای روح سرگردان  من

 

که درکرانه های  آسمان آبی ، تنها و در بدری !

 

غمگین مباش !

 

نگاه  آسمانیت را بر پیکره بیمار زمین خیره کن

 

تا نظاره کنی عدالت هستی را !!!!

 

  من نیز در شوره زار جاده  زندگی

 

با پیکری رنجور و زخم خورده  از نوع بشر

 

در تنهایی جانفرسا نفس میکشم !!

 

و در آغوش هراسی ناخوانده از "دزدان انسانیت"

 

با کوله باری از دردهای بی درمان جان می کنم.

 

غمگین مباش و دل به  قمار آینده ببند

 

 شاید در گذرثانیه ها دلمان را خانه زیبایی ،

 

و سینه مان را گور اندوه ها ی زمان ساختیم.!!!

 


ج_ علیخانی

 

 

 

 

 

 

 




نویسنده : جعفر علیخانی تاریخ :

چشمک


برخی می پندارند که به آنها چشمک می زنم ،

 

حال آنکه چشمانم را می بندم تا ریخت شان را نبینم .




نویسنده : جعفر علیخانی تاریخ :

هدف دین


اگر هدف دین پاداش است ،

 

میهن پرستی برای برآوردن خواسته های شخصی است ،

 

و درس خواندن برای پیشرفت کردن است ،

 

همان بهتر که :

 

..................بی ایمان....!

 

..................................غیر میهن پرست....!

 

 ................................و انسانی افتاده و نادان باشم.!!!


                                        

                                               جبران خلیل جبران




نویسنده : جعفر علیخانی تاریخ :

 




نویسنده : جعفر علیخانی تاریخ :

مرگ انسانیت

 


امشب می آیم تا در پناه سیاهی چادر شب ،

همانجا که ستاره های بی کسی

در ژرفای آسمان دلواپسی ،

سو سو میزنند

در کنج عزلت و تنهایی شبانه ات میهمان شوم

و با افکاری گیج و سرگردان

و در هم و برهم از دیدن

تمامی آنچه که نباید می دیدم ،

و از سرنوشت وسرگذشت شرنگ بار ،


عمرکوتاهی که نداشتم و میخواستم داشته باشم

برایت قصه بگویم .


قصه از ،

 خیانت کرکسان و کفتاران

رخنه در پوست آدمیت کرده ی ،

خفته در جنگل زمین ،

همان میته خوارانی که چنگال در پیکره ی انسانیت دارند !!

و خود نقاب انسانیت بر چهره ی کریه دارند !!!!!!


می آیم تا ،

ثانیه های بی انتهای تنهاییت را احساس کنم

و برایت قصه بگویم .


قصه ایی تلخ از مرگ  آدمیت و انسان !!

در گذر جاده ی بی برگشت زندگی

تا شاید در آغوش رویایی دروغین

و در آرامش و ترنم خواب به ظاهر شبانه ات

چشمان حقیقت را کور یابی

و به غلط گمان پنداری ،

که : .... هنوز انسانیت ،

و ...........هنوز آدمیت  ،

در پوست جنگل زمین نفس میکشد . !!

 

ج _ علیخانی



 




نویسنده : جعفر علیخانی تاریخ :




نویسنده : جعفر علیخانی تاریخ :

زندگی ثانیه ای ست

 

تو که در باور مهتابی عشق

رنگ دریا داری

فکر امروزت باش

به کجا می نگری

زندگی ثانیه‌ای است

وسعت ثانیه را می‌فهمی؟

در شبی مهتابی

می‌شود در دل این ثانیه باران بشویم

وز دلی غمزده در بستر عشق

عقدها بگشائیم

گره از کار کسی باز کنیم

و تمامیت دنیامان را

از نم عاطفه لبریز کنیم

می شود مثل نسیم

بال در بال پرستو با شوق

بوسه بر قلب شقایق بزنیم

می شود غرق محبت بشویم

خودمان را به خدا بسپاریم

قلبمان را به صمیمیت عشق

دلمان را به امید

می‌شود همدم تنهائی یک دل بشویم

بودنت تنها نیست

تو خدا را داری

و من آرامش چشمان تو را

زندگی ثانیه ای است

وسعتش را دریاب

می‌شود در دل این ثانیه کامل بشویم




نویسنده : جعفر علیخانی تاریخ :

من گریزانم

 


من گریزانم از این خسته ترین شکل حیات

و از این غربت تلخ

که به اجبار به پایم بستند

می گریزم از شب

می گریزم از عشق

و تو ای پاک ترین خاطره ها

همه جا در پی تو می گردم…

 

 

 




نویسنده : جعفر علیخانی تاریخ :

رمان

 

 

تو کتاب قصه ی ما ، این رمان عاشقانه                               سهم تو تمام من بود، سهم من اوج ترانه

آخرین فصل کتاب و کسی باورش نمیشه                             خودتم فکر نمی کردی که بری واسه همیشه

آخر قصه چه بد بود ، یه سفر به خیر ساده                            من و انتظار ممتد ، تو و بی مرزی جاده

وقت معراج ترانه تو واسم قوت بالی                                      حالا تو هق هق گریه م جای شونه تو خالی

خاطره هات رو نگهدار ! ای مسافر ! به سلامت !                     یکی اینجا چش به راته حتی تا روز قیامت

فکر من نباش ! ستاره ! قدم آخرو بردار!                                  خودت و مثل یه آواز توی حنجره ام نگهدار !

زندگی همینه ، خاتون ! هر رفیق یه نردبونه                            جای من خاک زمینه ، جای تو تو آسمونه

تو نموندی اما اسمت تا ابد قله نشینه                                   تقصیر تو نیست عزیزم ! رسم روزگار همینه

خطای سفید جاده می گن از تو دورم اما                                وقتی چشمام و می بندم می بینم که با همیم ما

خاطره هات رو نگهدار ! ای مسافر ! به سلامت !                      یکی اینجا چش براته حتی تا روز قیامت .                                                      

                                                             یغما گلرویی




نویسنده : جعفر علیخانی تاریخ :

اجازه هست ؟

 

بابا آب داد یه دروغه ، کسی اون آب و نخورده!

بابا پول نون و آب و دیگه دود کرده و مرده!

مادرم قصه نمیگه ، خواهرم شب سر کاره

اما تو کتاب مشقم دو باره حرف سواره

اگه اومدین سراغم ، آخر کلاس شهرم!

زیر خط احتیاجم ، توی اقیانوس زهرم !

 

دیکته های ننوشته ، مشقای دوره نکرده

معنی شون اینه که شادی پیشمون بر نمی گرده

نه انار و اسب و میخوام ، نه دروغای قشنگ و

روزگار من سیاهه! نمی خوام این همه رنگ و

یکی باید بنویسه ، یه کتاب از حال و روزم!

از منی که مث فانوس سرد و بی صدا می سوزم!

 

اجازه  ! خانم معلم ! این کتاب و کی نوشته ؟

دنیای کتاب قشنگه ، دنیای من چرا زشته ؟

اجازه ! خانم معلم ! علم و ثروت دیگه بسه !

انشای من فقط اینه : خسته ام خسته ی خسته !

 

یغما گلرویی




نویسنده : جعفر علیخانی تاریخ :

ببار باران

 

 

ببار ای نم نم باران زمین خشك را تر كن


سرود زندگی سر كن
دلم تنگه ... دلم تنگه


بخواب ، ای دختر نازم بروی سینه ی بازم

كه همچون سینه ی سازم همه ش سنگه... همه ش سنگه

نشسته برف بر مویم شكسته صفحه ی رویم


خدایا ! با چه كس گویم كه سر تا پای این دنیا

همه ش ننگه ... همه ش رنگه

 

کارو




نویسنده : جعفر علیخانی تاریخ :

خوش به حال آسمون

 

 

خوش به حال آسمون که هر وقت دلش بگیره بی بهونه می باره …

به کسی توجه نمی کنه … از کسی خجالت نمی کشه …

می باره و می باره و … اینقدر می باره تا آبی شه … ‌آفتابی شه…!!!

کاش … کاش می شد مثل آسمون بود …

کاش می شد وقتی دلت گرفت اونقدر بباری تا بالاخره آفتابی شی …

بعدش هم انگار نه انگار که بارشی بوده …

انگار نه انگار که غمی بوده …

همه چیز فراموشت بشه …!!!

کاش می شد 
 




نویسنده : جعفر علیخانی تاریخ :

گریه

 


از این تکرار دلم گرفته               دلم می خواد گریه کنم




نویسنده : جعفر علیخانی تاریخ :

سایه


 

 

فقط با سايه ي خودم خوب ميتوانم حرف بزنم ،

اوست كه مرا وادار به حرف زدن مي كند ،

فقط او ميتواند مرا بشناسد ،

او حتماً مي فهمد ...

مي خواهم عصاره ، نه ، شراب تلخ زندگي خودم را

چكه چكه در گلوي خشك سايه ام چكانيده به او بگويم:

" ايــن زنـــــدگــــي ِ مـن اســت ! "

صادق هدایت

  




نویسنده : جعفر علیخانی تاریخ :

زخم

 

 

در زندگی زخم هایی هست

 

كه مثل خوره روح آدم را آهسته در انزوا می خورد

 

و می تراشد.

 

این دردها را نمی شود به کسی اظهار کرد

 

چون عموما عادت دارند این دردهای باور نکردنی را

 

جزو اتفاقات و پیش آمدهای نادر و عجیب بشمرند 

 

و اگر کسی بگوید یا بنویسد

 

مردم بر سبیل عقاید جاری و عقاید خودشان  ،

 

سعی می کنند آنرا با لبخند شکاک و تمسخرامیز تلقی بکنند .

 

صادق هدایت

 




نویسنده : جعفر علیخانی تاریخ :

مهاتما گاندی

 

 

نامت را انسانى باهوش بگذار؛

 

اگر انسان‌ها را

 

از پشت نقاب‌هاى

 

متفاوتشان شناختى ...!

 

«مهاتما گاندی»




نویسنده : جعفر علیخانی تاریخ :

بی تو در ثانیه ها

 

 

در شبانه های تنهاییم ،

در سکوت سرد و بی روح آسمان دلم ،

آنجا که ستاره های آرزو،رقص و دلفریبی می کنند ...و

درثانیه های دلتنگی ام

تو را آرزو نمی کنم

هیچوقت .....

تو در تنهایی من جایی نداری...

و آغوش خیالم بی تو بودن را عادت دارد

اصلا قرار نیست تنهاییم را با کسی قسمت کنم

بی تو در ثانیه ها را دوست دارم

بی تو ....... ثانیه ها....... را دوست دارم

 

ج _ علیخانی




نویسنده : جعفر علیخانی تاریخ :



تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به با تو در ثانیه ها مي باشد.