اینروزا تو کوچه ها... تو.... خیابون
مردم دارن وول می خورند
زنده اند ظاهرا" اما...
هی دارن جون میکنند!
راست راستی چه رسمیه بین اونا !!
که اینروزا به اسم عید !!؟؟
همش دارن به آب و آتیش می زنند!
یکی فکر سفره ی هفت سینه و تنگ بلور
یکی دائم پولهای تو جیبشو می زنه بر
یکی فکر باقلوا ، یکی به فکر کت نو
یکی با ناز و کرشمه می پوشه کفشای نو
اون یکی دنبال سبزه س ،
این یکی دنبال ماهی
اونی که تو خطشون نیست ،
میکنه شیون و زاری
* * * * * *
بیچاره... بابای من خیلی ساله،
از سر صبح سحر ، تا بوق سگ
تو کارخونه جون میکنه!!
تا شاید مثل اونا روزش و نو روز بکنه!!
اما حیف نمی تونه....؟! نمی تونه....؟!
سر ماه تا میرسه ، صاحب خونه
به تلافی ندادن اجاره ی خونه
هی تلنگر میزنه.... برید دیگه.....
از این خونه!
اونم از ترس همه دربدری تو کوچه ها
بعد یک شیون و خواهش میکنه به اون دعا
آخرش راضی میشه بهش بده
همه ی دار و ندارش پولهای تو جیبشو
حالا ما موندیم یک بغض غریب
آس و پاس و دربدر ، تو جاده ی عید سعید !
* * *
چی میشه....!!
محض خدا یکی بیاد به ما بگه
که چرا ؟...... که چرا ؟......
روز دیروز ما.... ، نوروز نمیشه.... !!؟؟
ج _ علیخانی