چقدر سخت است در هوایی نفس بکشی
که مردمش سالهاست با خرد بیگانه اند
چه دشوار است قدم در زمینی بگذاری
که در بازارش نیش عقرب می فروشند
دل شکسته و رنجور از این همه قدمها و نفسها
به دور از جماعت به من واقعی ام پناه میبرم ...
و در خود فریاد میزنم ،
شرنگ بود ... ! دروغ بود ... ! فریب بود ... !
هر چه گفتند هر چه نگاشتند
دیگر بس است ... !!
نفس را در سینه در بند می کنم
و زنجیر بر پای می آویزم ... تا در امان باشم ،
از گزند جماعت بی خرد !!!
ج _علیخانی