دیروز که:
بودی ...... و ...... بودم !
شانه هایت ،
تنها امید و تکیه گاهم بود
و سرشک اشکهایم را
پرچین آرزوهایت دامن بود.
برایت از غم روزگار
گفتم ......و ......گریستم !
چشمانت بارانی شد
و پر احساس
در آغوشم گرفتی . !!
امروز که:
هستی..... و..... نیستم !
در نا امیدی و تنهاییت
غمها چگونه تسکین خواهند یافت ؟؟
و کدام چشم بر تو باران می بارد ؟؟
اینک که:
هستی..... و..... نیستم !
ای کاش لااقل شانه هایم ،
تکیه گاه گریه هایت بود.
دلم می سوزد بر تنهاییت !!!
آندم که:
تو هستی.... و .... من نیستم . !!
و دلم می میرد
وقتی که :
آغوشت خالیست ،
از من ....!!!
ج _ علیخانی
نظرات شما عزیزان: