دوست عزیزم ...
بی مقدمه .... برایت میگویم
چکامه دلم را ...
آنشب ، چه مهربان وچه بی ریا
در بزمی صمیمانه و در خلوتی زیبا
تو را رهرو دل زخمی ازعشق یافتم .
آنگونه که دست بر جبین نهاده بودی
و با چشمانی خسته از نامرادیهای روزگار
سیل غمبار افکارت را در درون خود رج می زدی !!
"زی الهوی " را عاشقانه دوست داشتی ، بی آنکه بدانی
ترجمان می کردی ساز ترانه را با سوز درونت بی آنکه بفهمی !!
اما قلب عاشقت فریادها در درون داشت...
که سالهاست با او عجینی !
در دریای افکارت ،تو را غریقی بی گناه یافتم...
دل در پی دلت به دریا زدم
با تو بودم ....! در درونت ..... بی آنکه بدانی .... !!
تو را فهمیدم... در... « ثانیه های تنهایی »
ارج می نهم ...
کاشانه ی تنها و بی ریای دلت را
دوست عزیزم ...
برادرم رضا ...
ج _ علیخانی
نظرات شما عزیزان: