نقطه ی صفر
با تو در ثانیه ها
کاش دلها در چهره ها بود

زندگی پرنده مشرق زمین فلسفه و عرفان گاهی باید رفت من خودمم عصر نفرین شده


نقطه ی صفر

 بعضی وقتا ،

آدم به نقطه صفر زندگی میرسه .

میدونین چی رو میگم ؟

اونجایی که بودن و نبودن یا وجود و عدم ، در یه کفه ی ترازو قرار می گیره

و هیچ کدومش نمی تونه اون یکی رو بهونه کنه ! 

 گاهی اوقات ،

توی جاده ی زندگی به جایی می رسی که رفتن و نرفتن دیگه برات معنا نداره ! 

خیلی راحت بگم دیگه ابتداء و انتهایی وجود نداره و فرقی هم نداره که کجای جاده باشی! 

این مقدمه رو گفتم برای اونایی که تو جامعه یا درمحیط عمومی یا توزندگی شخصی شون ، 

در مقابل برخورد و رفتار بعضی افراد که شاید فقط ظاهرشون آدم نماست !

به این نقطه میرسن و مجبور به تحمل هستند!

تحمل آدمکهای نخ نمایی که برخلاف ادعا و غرور کاذبی که دارن

هیچ نمادی ازانسانیت رو نمیشه تو وجودشون دید !  

چه خوب بود که هیچ وقت به نقطه صفر زندگیمون نمی رسیدیم !

ای کاش بودن و نبودنمون برای دیگران فرق داشت .

ای کاش هیچ وقت آدمکی نخ نما توی زندگی نبودیم تا دیگران مجبور به تحملمون بشن !!

ای کاش برای چند لحظه هم که شده انسان بودیم !!

ج _ علیخانی



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:








نویسنده : جعفر علیخانی تاریخ :



تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به با تو در ثانیه ها مي باشد.