من زندانی ،
و تو در بند !
هر دو اسیریم !
در دست چشمانی که:
روزگار را با نادانی به قضاوت نشسته ،
بهار را در زمستان می جوید !
من و تو ... !
سالهاست ... !
که طلوع خورشید را
در سیاهی شب به نظاره نشسته ایم
من و تو ... !
سالهاست ... !
در بیراهه آسمان زندگی
بی ستاره ... !
گم شده ایم .... !
ج _ علیخانی
نظرات شما عزیزان: