بی دل و خسته در این شهرم و دلداری نیست
غم دل با که توان گفت که غمخواری نیست !
رو مداوای خود ای دل بکن از جای دگر ،
کاندر این شهر، طبیب دل بیماری نیست .
شب به بالین من خسته بهغیر از غم دوست
بهجز از بخت تو و دیدهٔ من، در غم تو
شب در این شهر به بالین سر بیداری نیست .
گر هما را ندهد ره به در صومعه شیخ
|
در خرابات مگر سایهٔ دیواری نیست؟ !!
همای شیرازی
نظرات شما عزیزان: