|
زندگی
پرنده
مشرق زمین
فلسفه و عرفان
گاهی باید رفت
من خودمم
عصر نفرین شده
|
|
يك شب تو به خواهش دلم خنديدي
آن شبي كه ماه مثل من تنها بود
بگذار كه در سپيده صبح،دلم
با واژه و با خيال در آميزد
از خامي خود براي تو بنويسد
روز است و تمام چيزها روشن تر
ديشب تو نه به خواهش من خنديدي
نه از آن رنجيدي
تو فقط ترسيدي
از تپش هاي دلي كز باران
خاطراتي دارد
خاطراتي شيرين
لحظه ها مي گذرد،من ديريست
از تپش هاي دلم مي ترسم
ديگران مي خندند
ديگران مي رنجند
ديگران مي ترسند
و تو هم ترسيدي...
نظرات شما عزیزان:
|
 نویسنده : جعفر علیخانی
 تاریخ :
|
|