با دلی لبریز از درد ...
نهفته های درونم را به بازار چشمانت عرضه کردم
به بهای جنون تو به من خندیدی
گذشتم و تو نیز گذر کردی
اما هنوز هم که هنوز است ...
گریانم بر این ماجرا ،
که چرا چشمان تو سو نداشت !!
و چه بی انصاف بودم من
که از غوره باده طلب می کردم . !!
ج _ علیخانی
نظرات شما عزیزان: