پرنده
با تو در ثانیه ها
کاش دلها در چهره ها بود

زندگی پرنده مشرق زمین فلسفه و عرفان گاهی باید رفت من خودمم عصر نفرین شده


پرنده

به خود که آمدم
پرنده رفته بود !
و چه بی پروا ، سکوت شب را
شکسته بود.
او پر می کشید در آسمان و  ، من
به اشتیاق دیدنش
تا بی نهایت حضور ،
دلم گرفته بود.
او پر کشید ....
و چه عریان ، به شهر چشمانم
اشک حرمان به بهانه او
نشسته بود.

به خود که آمدم
پرنده رفته بود
ولی ...
به شوق طلوع دوباره اش ،
ستاره ی شعر  من
در انجماد سیاهی شب
به نظاره نشسته بود .!
 ج _ علیخانی



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:








نویسنده : جعفر علیخانی تاریخ :



تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به با تو در ثانیه ها مي باشد.